یه شب گرم تابستونیه دلم هوای شبهایی رو کرده که صدای شباش قشنگ بود. صدای باد لابه لای برگا میومد. جیرجیرکا صدا می کردند و دیگه سکوت بود و سکوت و منم محو خوندن اون رمانهایی که میبردندم به سرزمین قصه ها. به زمانهای قدیم. شب رو دوست داشتم چون تا خود صبح کتاب میخوندم. کتابایی که اگه در طول روز دستم میگرفتم توبیخ میشدم که مگه الان وقت قصه خوندنه. الان سالهاست از اون روزا میگذره. دنیای رنگی رنگی بچگیم یه رنگ دیگه گرفت.

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بازاریاب فضای مجازی eypico صوت دروس حوزوی (صُدا) Jason خرید و فروش بیت کوین - صرافی ارز دیجیتال حرف دل لاوفن ستاره سهیل متری شش و نیم